محبوبم
از خستگی نوشتن کار من نیست
تموم این سالها به خاطر هدفهایی ایستادم
که عاشقانه باورشون داشتم
حالا میگم
خستم
به اندازه ی همه ی این سالها خستم
خسته از نبودنها , خسته از نداشتنها
خسته از برتری هایی که داشتمُ فقط ابله ها برای سرگرمی دیدند
حالا خستم
از اتفاقاتی که باورشون برام سخت ترین کار دنیاست
برای آدمایی که به جای حمایت ، شماتتم می کنند
آدمهایی که زل می زنند توی چشمامُ میگن
حالا که چی ؟
خستم از آدمایی
که افتخارشون داشته هاییه که من از خدا هیچوقت نخواستم
تو خودت خوب میدونی
آرزو های من فراتر از تصور یک سقف و جزئیاتش بود
ولی ابله ترین های زندگیم
از همین نخواستن ها تیشه می سازند
برای نابودی روحم
خسته نیستم از اینکه
هرگز عاشق نشدم
چون دوست داشتن ، عرفانی ترین حالت عاشق شدنِ
چون خدای مهربونم از همون بدو تولد به من آموخت
سرنوشتی هست که فقط صلاحترین هاش نسیبم میشه
و من اصلا از نداشتن صلاح نبودن ها ناراحت نیستم
چون عقیده دارم
هیچوقت نباید از خدا به اجبار چیزی را خواست
اما توی این نامه برات نوشتم خستم
پس یه کاری بکن دلم آروم بگیره

+ نوشته شده در سی ام آبان ۱۴۰۱ساعت ۹ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
وقتی به اتفاقات این روز ها فکر می کنم
اصلا باور کردنی نیست
که قرار بوده یه روزی چنین اتفاقاتی هم برای سرزمینمون بیفته
اتفاقاتی که بیشتر به فیلمهایی شبیهه که در واقعیت ها بسیار کمتر دیدیم
امیدمون به خدا بود اما چرا اینطوری شد ؟
ذکرمون یا الله بود اما چرا اینطوری شد ؟
خدایا ببین دیگه حال هیچکس توی این سرزمین خوش نیست
خدایا ببین سرزمینمون غمبارون شده
دل خوش فراموش شده , لبخند از تصویر آدمها حذف شده
سرزمین مادری
ما رو ببخش
خودمونم چنین روز هایی رو تصور نمی کردیم
سرزمین مادری
ما رو ببخش
مطمئن باش بسیار , بسیار از درد های تو غمگینیم
سرزمین مادری
می دونم حال دلت خوب نیست
ولی تو رو به خدا
صبر کن باز هم با یاری یکدیگر ، دست به دست هم میدهیم و روی پا می ایستیم
تا حال دلت خوب بشه
سرزمین مادریم
مادری کن واسطه شو بین
آدم های وجودت و خدای مهربون
از خدا بخواه هر چه زودتر از این غم های عظیم , بگذریم
ما هنوز ، هنوز
توکلمان به خداست توسلمان به تو

+ نوشته شده در سی ام آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۲ ق.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
بارون که می باره
عشق تو توی وجودم جون تازه میگیره
آخه بارون شاهد عشقمونِ فراموش نکردی که ؟
الان داره بارون میاد
دلم بر خلاف همیشه چتر نمی خواد
یاد تو که باشه
سیاهترین ابرا هم نمیتونن فاصله بشن بینمون
من عاشق قدم زدن زیر بارونم
خوب یا بدشو نمیدونم
ولی دوست داشتنتو بهم یادآوری میکنه
به خدا بارون که می باره آدم تنها تنها تر میشه
یه روز رفتم زیر بارون نشستم
بی خیال همه ی لرزیدنای پاییزی
دستامو بردم بالا
گفتم خدایا
بهش بگو
بارون که می باره دلم تو رو می خواد

+ نوشته شده در بیست و ششم آبان ۱۴۰۱ساعت ۸ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
در مورد اتفاقات روزمرگی همیشه نوشتن کار آسونی نیست
ولی سعی می کنم گاهی براتون بنویسم
وقتی پرستار اون مرکز درمانی که بهش مراجعه کرده بودم
برخورد بسیار بدی با من داشت
وقتی نمیدونست با یک فرد بی نگاه در شرایط موجود چطوری باید رفتار کرد
فقط به این فکر می کردم که
کاش اصفهان زیبای من یک مرکز درمانی متناسب با شرایط بی نگاهان داشت
یعنی چنین مرکزی به خاطر فرهنگ سنتی و افکاری که در بین اکثر مردم وجود داره
بسیار لازمه
از دوستان بی نگاهم بسیار پرسیدم
و همگی در این نظر توافق داشتند که شهر ما
به یک مرکز درمانی مستقل نیازمنده
وقتی برخورد بد اون فردُ دیدم
به یاد حرف دوستانم افتادم
که همگی می گفتند
چقدر براشون سخته که در یک مرکز درمانی با افرادی روبرو میشن
که هیچ اطلاعی از نحوه رسیدگی و برخورد با بی نگاهان ندارند
سخته ولی کاش بفهمید چی میگم
یعنی به قدری بی اطلاع بود که تعجب کردم
با عصبانیت سرم داد می کشید
هر کسی جای من بود حتما واکنشی نشون می داد
ولی من میگم عدم آگاهی بدترین جهل دنیاست
تا دنیای خنده وانه های الکی بعدی , مواظب
آرامش دلهاتون باشید
+ نوشته شده در بیست و دوم آبان ۱۴۰۱ساعت ۹ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
برای احساس ویران شده ام نگرانم
وقتی رفتی انگار کسی منو اصلا نمیدید انگار توی تاریک ترین قسمت دنیا ایستاده بودم
هر لحظه یه گوشه ی دنج پیدا می کردم و مثل سایه روی زمین می یُفتادم
من یه عمره سر به بیابون عشق تو زدم و آواره شدم
هیچوقت فکر نکردی که جای خالیت با قلب ترک خوردم چیکار کرد
اصلا تو فهمیدی این همه سال چه عذابی به خاطر دوریت کشیدم ؟
تموم وجودم از این همه فراق ناخواسته داره توی آتیش عشقت می سوزه
وقتی نگاهتو ازم گرفتی داغش روی دلم موند
مگه من ازت چی می خواستم ؟
جز اینکه عشقُ احساسمُ باورکنی ؟
بعضی وقتا فکر می کنم
خورشید دوست داشتنم توی وجودت داره غروب می کنه و تباه میشه
مهربونترین آدم زندگیم
بی تو در شبهای دلتنگی اسیرم

+ نوشته شده در بیست و دوم آبان ۱۴۰۱ساعت ۸ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
یکی از خنده دار ترین و منزجر ترین اتفاقات عاشقی اینه که
یکطرف که اصولا آقایون هستند
فرد مورد نظرشونو سالها ی سال به طرق مختلف امتحان می کنند
تا ببینند اهل رابطه های مختلف هست یا نه
یکی از دوستان اتفاقی رو برام تعریف می کرد
می گفت
پسری چندین سال قصد داشت
دختر مورد نظرشو امتحان کنه
شماره دختر مورد نظرشو هر بار به یکی از مردای فامیلش مثل شوهر خواهر , پسر دایی و ...
می داد
که بهش درخواست ازدواج ُ رابطه های مخفیانه بدن
خنده داریش اینجاست که خودشم شنونده ی مکالمه ها بوده
خخخخخ چطوری غیرتش قبول می کرده من نمیدونم
چندین سال گذشت و این آقا راضی نشد
یعنی هر بار به دلایلی خودش زایع می شد
بالاخره بعد از چندین سال که این آقا میان سال شد و تصمیم گرفت
بره خواستگاری
فهمید دختر سالهاست با فرد مورد نظر خودش ازدواج کرده و همسرش از این موضوع خبر داشته
کار به شکایت رسید , مشخص شد اون آقا یک بیمار روحی روانیِ ,
دوباره برای چند صدمین بار زایع شد ولی افسوس دیگه نتونست با بیماری سوء زن و بدبینی خودش مقابله کنه
در مورد این موضوع خوب فکر کردم
یکی به این آقا بگه
آخه باهوش نمیدونستی هر دختری در مورد پیشنهاد های مختلف فکر و تحقیق می کنه ؟
حالا این هیچی
یه بار می رفتی ازش می پرسیدی نظرش در مورد خودت چیه ؟
این همه سال یه عمره , جوونیت که تباه شد
اون به درک
حالا بقیه زندگیتو باید درگیر دارو و درمان بشی
با این چه کار می کنی ؟
اگر یه کمی فقط یه کمی
توی انتخابهاتون دقیق باشید
درگیر دردسر های عظیمی مثل این آقا نمیشید
تا دنیای خنده وانه های الکی بعدی
مواظب آرامش دلهاتون باشید
+ نوشته شده در نوزدهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۹ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
محبوبم
روز هایی را گذراندم که از عشق نوشتن خوشایندم نبود
نه به خاطر افکار پوسیده ی بعضی ها
به خاطر اینکه دوست داشتنت تنها راز زندگیم بود
انقدر نبودی انقدر نیامدی
که دلم بی تاب شد از نگفته ها
انقدر تحمل این راز سختی به جانم داد
که دیگر نمیشد صبر کرد
چه زمین خوردنها , چه تهمت های ناروا
چه سکوت هایی که روحم را به درد می آورد
آری تو نبودی و این آدمها انتقام عقده های فرو خورده شان را از احساس من گرفتند
تو نبودی تا تکیه گاهم شوی
تو نبودی که باور هایم سیلی شود بر وجود محقرشان
ولی من با همه ی تنش های روزگارم , ایستادم
چون دلیل قانع کننده ای برای فراموشیت نداشتم
حالا از عشق نوشتن , آرامشی سهم وجودم می کند
که باورش برای همان آدم های بی وجود , سخت ترین کار دنیاست
حالا از عشق می نویسم
تا به تک تک آن آدمها بگویم
هنوز عشق , زیباترین مرحم زخم های وجود من است
چه شما بخواهید , چه نخواهید
به ماندگاریش افتخار می کنم

+ نوشته شده در پانزدهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
محبوبم
عشق تو وقتی در وجودم با تردید همراه شد
که فکر می کردم بی نگاهی مانع شده بینمان
ولی وقتی عاشق های بی نگاه را دیدم
که بی منت یکدیگر را می پرستند
وقتی خوشبختی را در وجود بی نگاهانی دیدم
که وصفشان غیر ممکن بود
فهمیدم
اگر عشق واقعی باشد
هیچ مانعی وجود ندارد
ولی تو از بی نگاهی من دیواری ساختی برای نرسیدن
برای نشدن ها
برای بهانه دادن به دست فرصت طلبان
عشق هرگز دلیل نمی خواست
یک دل بی ریا می خواست
یک وجود پر از محبت می خواست
که تو نداشتی
فقط برای این همه سال
غصه خوردن از فراق تو
برای این همه صبوری و انتظار
شرمنده ی سرنوشتم شدم
و دیگر هیچ
+ نوشته شده در چهاردهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۸ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
در مورد روزمرگی هام می نویسم
برای اینکه اطلاعاتتون در مورد افراد بی نگاه بیشتر بشه
وقتی خانمی توی بیمارستان آویزون من شده بودُ
حرفی هم نمیزد ,
فقط منو به سمتی هول می داد
یه لحظه بهش زل زدم فهمیدم یعنی میگه برو روی صندلی بشین
کم مونده بود اون وسط قهقهه بزنم
بگم اوهوی کجای کاری ؟
خانم همه ی بی نگاهها
اولا به کمک نیاز ندارند و دوما در بی نگاهی یکسان نیستند
وسط زل زدن بهش و خنده ی درونی
با عصبانیتی
که با خنده آمیخته بود بهش گفتم
چی میگی ؟ من همینجا کار دارم ولم کن
بنده خدا فکر کرد کار من از این حرفا گذشته
خخخخ
گفت باشه ببخشید
همون لحظه به یاد خاطره ای که
یکی از دوستان بی نگاهم برام تعریف می کرد افتادم
میگفت
یه مرکزی کار داشته یه نفر فکر کرده بود
می خواد بره اون طرف خیابون
خخخخ
کشون کشون برده بودش اون طرف خیابون
هر چی هم این دوست من میگفته
ولم کن همین جا کار دارم
اون میگفته تعارف نکن میبرمت
انقدر خودش می خندید که نمیتونست حرف بزنه
واقعا
وقتی یه نفر چه بی نگاه چه هر چی به کمک نیاز داشته باشه
خوب خودش از یه نفر درخواست کمک می کنه
اگه یکی از حواس شش گانش مشکل داره
باور کنید والله قسم , چند تا حس دیگه داره
خخخخ
خیلی خوبه که به هم کمک می کنیم
ولی کمک های اجباری فقط باعث خورد شدن غرور یک نفر میشه
تا دنیای خنده وانه های الکی بعدی
مواظب آرامش دلهاتون باشید
+ نوشته شده در چهاردهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۸ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
خدایا
چطوری از این همه دل خسته برات بنویسم ؟
از کجا بنویسم
که باور کنی این آدمها خسته ی راهند ؟
دیگر این روز ها دل شکسته داشتن تعجب آور نیست
دیگر این روز ها دل پریشان غیر ممکن نیست
خدایا
چقدر به نگاه بی منتت نیازمندیم
تک تک آدم های این سرزمین
بیشتر از همه ی گذشته
به الطاف بی پایانت نیازمندند
خدایا یه کاری کن برامون
آرامش از دیار ما پر کشیده
امنیت از تک تک قلبهایمان رفته
خدایا
مگه قهری که جوابمونو نمیدی ؟
آخه تو خدای همه ی مردم شهری

+ نوشته شده در یازدهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۸ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
مخاطبی برام نوشت
چرا همه ی پیام های مخاطبین را در قسمت نظر خواهی منتشر نمیکنید ؟
مخاطب عزیز
همه ی اتفاقات این روز ها
همه ی فریاد ها و اتفاقات بد این روز ها
به خاطره اینِ که
به مردای سرزمینمون بفهمونیم
زنان و مردان میتونن در کنار هم با آرامش و بدون هر گونه هراسی زندگی کنند
یاری کنندگان بی نظیری برای هم باشند
بحث مسائل خصوصی وقتی بیان میشه
که احساس های مشترک و رابطه های مشترک شکل میگیره
اما به غیر از اون
باید یاد بگیریم
که میتونیم به هم اعتماد کنیم
میتونیم در کنار هم بدون هر گونه تنشی ؛ بدون هر گونه اما و اگری
برای آبادی این میهن تلاش کنیم
متاسفانه هنوز در این سرزمین
افرادی هستند
که درک این مسئله براشون سختِ
پس تا وقتی جامعه ای با افکار مرد هراسی داریم
باید یک سری پیام های
ناشی از افکار پوسیده را حذف کرد
هنوز مناطقی در این سرزمین هست
که به خاطر همین افکار پوسیده
حق یک زندگی طبیعی را از زنان گرفته اند
به امیدی که
روزی در این سرزمین
دلهامون به آرامش برسه
[این متن فقط پاسخی برای مخاطب می باشد ربطی به اتفاقات این روز ها ندارد قضاوت نادرست ممنوع ]
+ نوشته شده در یازدهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۲ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
گاهی وقتها حال دلت انقدر داغون میشه
که حرف های امیدوار کننده ی خیلی ها رو اصلا نمیشنوی
گاهی وقتا در سکوتی فرو میری
که فقط می خوای تهش یه روزنه ی امید باشه
و درست وقتی سرخوش از دنیا و اتفاقاتشی
حسادت دنیا مانع خوش بودنت میشه
من همیشه فکر می کردم
اینکه میگن دنیا حسوده مواظب خوشیات باش
درست نیست
حالا می فهمم
برای خوشی هامون باید به خدا توکل کنیم
باید از همه ی انرژی های مثبت بخوایم
که از حال خوبمون محافظت کنه
دنیا همیشه باب میل آدما نیست
امیدوارم خدای مهربونم
مواظب تک تک خوشیاتون باشه
همین حالا همین لحظه
فقط از خدا می خوام
یه حال خوب , یه آرامش دلپذیر
به دلهامون بده که خیلی خیلی بهش نیاز داریم
خدایا ازمون محافظت کن لطفا

+ نوشته شده در دهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
این روز ها برای آدمهایی نگرانم
که فهمیدن را بلد نیستند
نمی دانند فرصت ها رهگذرانی هستند که اگر از روزگارمان عبور کردند و رفتند
دیگر باز نخواهند گشت
این روز ها قدم های تردید وارم را کنار رهگذرانی که معنای کلامشان را نمی فهمند
خوب حس می کنم
همیشه ظاهر آدما اون چیزی نیست که داری می بینی
این روزا تظاهر انقدر زیاد شده
که دوست و دشمنتُ نمیشناسی
آدمی که یه روز توی سخت ترین لحظه ها دستشو گرفتی و کمکش کردی
تا حالش خوب بشه
خیلی دردناکِ یه روز وقتی حالش خوبه
حرفایی بزنه که اصلا توقعشو نداری
یا اینکه برات توی سختیات هیچ کاری نکنه
این روزا آدما رو نمیشه شناخت
چون طوری تصورات ذهنتُ به هم میریزند
که از خیلیا متنفر میشی
آره بعضی آدما تا وقتی باهات کار دارند
خیلی خوبند ولی وقتی به هدفشون رسیدند
طوری بهت ضربه می زنند که تا مدتها مبهوت میمونی
تازه از اون بدتر اعتمادتُ ازت می گیرند
و این سخت ترین لحظه هاییست
که اینطور آدما روی وجودت حک می کنند
فقط
از این آدما دورم کن بد و خوب نداره خستم

+ نوشته شده در دهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۲ ق.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
یه بار , یه جایی , یه روزی
یه نفر که تجربه ی زندگی داشت
بهم گفت
هرگز در زندگیت با کسی که حد و ارزش تو رو نمیدونه
یا اینکه میدونه ولی رعایت نمیکنه در ارتباط نباش
امروز دقیقا اتفاقی افتاد
که به یادش افتادم
کسی که برای حد من ارزش قائل نبود
جرات نداشته ی تو رو داشت
و حرف دلشو گفت
من مبهوت شدم از این همه نشناختن
از این همه رعایت نکردن ها
نمیگم اون بی ارزش بود
میگم دنیای آدما شبیه هم نیست
نباید کسی خودشو به اجبار توی دنیایی جا بده که
لایقش نیست
اون پشت سر هم حرف می زد
و اولین بار بود که به خاطر این همه بی حرمت شدن
انسانیت , به خاطر این همه بی ارزش دونستن یک زن
اشک ریختم
این روز ها خیلی بهتر از همیشه
میتونم بفهمم یک زن چقدر ارزشمنده
ولی بعضی ها فقط به خاطر مرد بودنشون خودشون را برتر میدونن
اون فرد در جایگاهی نبود که حتی غیر مستقیم حرف دلشو بگه
ولی گفت و دوباره
به خاطره چنین مرد هایی که مردانگی را برتری میدونن شکستم
دنیای من با خیلی ها همیشه فرق داشته
هر وقت یه جایی یه نفر
برای دنیای من و هدف هایی که
دیوانه وار براشون تلاش کردم ارزش قائل نیست
تا مدتها وجودم ترک می خوره
ولی افسوس چه میشه کرد ؟
+ نوشته شده در نهم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۲ ق.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
وقتی داشتم به انواع وسایل کمکی بی نگاهان فکر می کردم
اتفاقی افتاد که تمام فرضیه های ذهنم را به هم ریخت
و متوجه شدم هیچکدام از وسایل کمکی بی نگاهان برای جلوگیری از آسیب پذیری
بهتر از سگ نیست
یعنی برای بی نگاهان تنها همراه با وفای صد در صد مطمئن همون سگ هست
بله درست خوندید
سگ های آموزش داده شده
در همه ی کشور های توسعه یافته همراه افراد بی نگاهند
و طبق تحقیقات زیاد من
به این نتیجه رسیدم که
محروم کردن این حیوان با وفا از بی نگاهان یعنی
دقیقا خطای نابخشودنی
چون طبق غریضه ی این حیوان که به همه هم ثابت شده
این حیوان میتونه از همه ی آسیب های اطراف یک فرد بی نگاه
جلوگیری کنه
اینکه میگن سگ فلان بهمانِ
بستگی به اعتقادات هر فردی داره
ولی عقل سالم میگه
موجودی که میتونه انقدر عالی از فرد بی نگاه محافظت کنه
هیچ مشکلی نداره
در کشوری که امکانات جانبی برای محافظت از بی نگاهان وجود نداره
حتما داشتن یک سگ آموزش دیده
برای هر فرد بی نگاه ملزم و واجب می باشد
اگه به آمار آسیب دیدگان بی نگاه دقت کنید
می فهمید که
بیشترین آمار بی نگاهان آسیب دیده
متاسفانه در کشور ماست
کمی تامل کنید
و بگذارید افراد بی نگاه خودشون تصمیم بگیرند
که از کدوم وسیله ی محافظتی استفاده کنند
راستی من نمیگم
که حتما سگ داشته باشید
میگم بهترینش همین هست
وگرنه سایر وسایل کمک چندانی به شما نخواهد کرد
چند وقت پیش شنیدم
خانمی از بی نگاهان در حال رفتن به آموزشگاهش بوده
که از ارتفاعی پرتاب شده پایین
, عصا هم داشته
اگر یک سگ داشت با خیال راحت در جامعه رفت و آمد می کرد
و آسیب هم نمیدید
به نظرم وقتی پای جان یک انسان در میان باشه
اعتقادات هم در مواردی استثنا دارند
کمی تامل کنید
+ نوشته شده در ششم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
هر سال این روزا و همین لحظه ها
خبر رسانان عشق خبر میدن عازم سفری
دوباره فاصله پشت فاصله
آخه اون طرفِ شهر رویا ها چی داره
که هنوز نتونستم پابندت کنم ؟
بگو دنیای آدمای اونجا از دنیای دل من زیباتره ؟
هر سال شبِ سال نو میلادی
تا صبح به حال دستایی که دوره لیلای دیگری حلقه شده
لبخندایی که نسیب رهگذر دیگری شده اشک می ریزم
و آدمهای اطرافم فکر می کنند
دوباره دست به دامان مسیح دیگری شده ام
برای تو شیرین ترین لحظه هاست
اما بی وفای من
وقتی ساعت دوازدهمین ضربه ی خود را بر صفحه ی زمان می کوبد
ریسمان دل من پاره می شود
به خاطره حسادتم نیست
به خاطره آدمیه که یک بار دیگر فاصله شده بینمون
چمدون سفرتو بستی ؟
باور کن هر قدمت به سوی رفتن ضربان قلبم را به چالش می کشد
و در گوشم فریاد می زند
رفت , تو رو به خدا دیگه فراموشش کن
کاش میدونستی
من یه عمره
خوابم برده روی شونه ی عاشق تو

+ نوشته شده در ششم آبان ۱۴۰۱ساعت ۲ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
محبوبم
برای یک دلشکسته سکوت سخت ترین کار دنیاست
هر جای این زمانه آمدی و سکوت کردم
هر جای این زمانه گفتی و سکوت کردم
مطمئن باش تو را هرگز برای درد هایم نخواستم
مطمئن باش نمی خواستم , میان این همه آدم عاشق , تو شریک اشک هایم باشی
ولی در این سوی دنیای من دلی بود که اسیر آدمِ نخواستن هایم شده بود
میگن هر کسی عاشق میشه
یعنی دلش به خدا نزدیکتر شده
منو ببخش که خاطره هامونو به جای زمزمه های یواشکی
در دفتر خاطرات مجازیم نوشتم
منو ببخش که با همه ی وجود دوستت داشتم
اما لحظه ای ترک خوردن قلبت را نخواستم
تو این روز ها پریشانی , نگرانی
تو این روز ها اسیر نمی دانم های گذشته ی من شده ای
ولی خواستم بگویم
هر قدر هم حال تو بد باشه
حال من از تو بدتره

+ نوشته شده در چهارم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۲ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
یکی از خسته کننده ترین موارد در خبر
نام و سمت های طولانی یک فرد هست
مثلا در خبر می نویسند
جناب آقای فلان رئیس ...معاون ... دستیار ... نماینده ی .... مسئولِ ....
چنین مواردی رو بیان کرده
به نظرم خواننده ی اون مطلب یا شنونده
هیچ تمایلی نداره که از سمت های یک فرد مطلع باشه
سالهاست این سبک خبر خسته کننده رو همه جا دیدیم و شنیدیم
به نظرم اصلا جالب نیست
وقتی فردی در مورد مسئله ای حرفی زده
نباید شصت کیلومتر سمت هاشو بنویسند
در آخر بگن فلان موارد را بیان کرده
آخه این بیان بعد از این همه تعریف و تمجید چه فایده ای داره ؟
فکر کن شما مثلا بخوای به برادر یا خواهرت بگی پدر
یه چیزی گفته
بگی
جناب آقای فلان , صاحب خانه , سرپرست خانواده , عضو اصلی خانواده , اولین فرد خانواده
گفته فلان کارُ بکنی
خخخخخخ
چقدر خسته کننده میشه خداییش ؟
کمی باید سبک های تکراری را از چنین مواردی به مدرنیته تبدیل کنیم
شاید خبر هامون جذاب تر شدند
تا دنیای خنده وانه های الکی بعدی
مواظب آرامش دلهاتون باشید
+ نوشته شده در چهارم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۲ ق.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
همیشه افکار غلط باعث قضاوت اشتباه میشه
و نفرت جای محبت را در هر رابطه ای میگیره
نویسنده, تدوین , کارگردان #فهیمه_رجبی#
با تشکر از همکاران هنرمندم در رادیو نوای احساس
در تلگرام و اینستا @radionavayeehsas
این نمایش بسیار زیبا را می توانید
با وارد شدن در لینک زیر بشنوید

+ نوشته شده در دوم آبان ۱۴۰۱ساعت ۱۲ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|
یکی از مخاطبین عزیز
برام نوشته
لطفا اگر میشه
اجازه بدین متن های دنیای خنده وانه های الکی را براتون اجرا کنیم
براتون بفرستیم شما منتشر کنید
مخاطب خوبم
متن های خنده وانه ها را با هدف بیان مشکلات اجتماعی می نویسم
ممکنِ برای بعضی ها خوشایند نباشه
در مورد اجرا هم
گویندگان زیادی در رابطه با متن ها با من همکاری می کنند
اگر شما هم مایل هستید متنی انتخاب کنید
پس از اجرا اگر
در تنظیم صدا مهارت دارید تنظیم کنید
و در تلگرام به آیدی من @frtabasombot بفرستید
من بسیار خوشحال میشم
با مخاطبین بیشتری همکاری داشته باشم
ممنون که هستید و با پیام های زیباتون
بهم انگیزه ی نوشتن میدین
فراموش نکنید
تا وقتی هستید هستم
+ نوشته شده در یکم آبان ۱۴۰۱ساعت ۲ ب.ظ  توسط پرستو ی مهاجر
|