نمایش کودک - ننه یلدا
این نمایش بسیار زیبا را
میتونید با وارد شدن به لینک زیر بشنوید
نویسنده , تدوین و کارگردان : فهیمه رجبی
آثارم را در این دفتر آذین بسته ام تقدیم به نگاههای بی منت و گرانبها ی شما
این نمایش بسیار زیبا را
میتونید با وارد شدن به لینک زیر بشنوید
نویسنده , تدوین و کارگردان : فهیمه رجبی
من و همکارانم در رادیو نوای احساس
به مناسبت شب یلدا
پادکستی را تهیه کردیم
که پیشکش حضور سبزتان می کنیم
نویسنده - تدوین و کارگردان : فهیمه رجبی
یلداتون مبارک
برای شنیدن این پادکست زیبا
وارد لینک زیر بشید
محبوبم
من از تو طلبکارم
یک طلبکار واقعی و تو بدهکاری
تمام تبریک های نگفته را
تو بدهکار من هستی
تمام راه های نرفته را
تمام صدا های نشنیده را
تو بدهکار من هستی
چون تک تک روز های میلادت را درون وجودم جشن گرفتم
و تبریک گفتم
از هر راهی رفتم
تو را در کنارم حس کردم و لذت بردم
هر صدایی را شنیدم
با تو درون رویا غرق شدم
ولی تو درست در یک گوشه ی جهان من
پریشان دیگری بودی , نگران دیگری بودی
به خاطر دیگری به هر راهی تن دادی
و به خاطر دیگری فریاد زدی تا صدایت را بشنود
تو بدهکاری به من
و تا دنیا دنیاست
بدهکار من خواهی ماند
دوباره شب یلدا و این همه عشق
یلدای بدون تو مگه یلدا میشه ؟
یلدای بدون نگاه تو و لبخند همیشگیت معنی نداره
یلدا در کنار شیطنت های تو و همان ژست های دلبرانه ات زیباست
یلدای بدون تو چند دهه هست که آزارم میدهد
به گمانم حافظ هم از دست دل من کلافه خواهد شد
از بس هر بار قسمش دادم به جان یگانه محبوبش که بگوید
این یلدا نوید وصال میدهد
ببین کار دلم به کجا کشیده
که شاهنامه خوانِ یلدایت شده ام
ولی به سبک خودم
از پهلوانان عشق یاری می خواهم تا بیابند تو را
و در آخرین نقطه ی قلب بی قرارم پنهانت کنند
چقدر بیهوده به قلبم نوید دادم
می دانستی بدترین عشق
همانیست که
تو باشی , من باشم
دلمان مملو از عشق بی همتای هم باشد
اما از هم دور باشیم ؟
راستی
یلدای بدون تو باز هم برایم پر از خاطرات عشق خواهد شد ؟
هنوز بهترین لحظه های خوبم را با خاطرات تو مرور می کنم
نویسنده - فهیمه رجبی
گوینده - عطیه علایی
این اجرای زیبا رو میتونید
با وارد شدن در لینک زیر بشنوید
یه نفر ازم پرسید نظرت در مورد اسم مستعار و این جور اسامی چیه ؟
گفتم دروغ دروغِ چه مجازی چه واقعی
گفت یعنی میگی درست نیست ؟
گفتم نه با شرایط این روز ها که آدما به هم رحم نمی کنند خوبه بستگی به شرایط داره
گفت آره بعضیا با اسم دوم هم به همه میگن خودشونن , ولی بعضیا دروغ پشت دروغ میگن و لذت می برند
گفتم زندگی ما یه طوری شده که همه از هم میترسند از اون عاقبت رابطه از اون حرفای گفته نشده
گفت آره مثل همون دو تا بی نگاه معلوم الحال که حرفایی در مورد خانم های بی نگاه زدند
خیلیا باور کردند در حالیکه همش دروغ بود
گفتم آره یه سریا باوراشونم ابلهانست
و من هنوز تاثیر دروغ های اونا رو توی ارتباطاتم با بی نگاهان حس می کنم
همین چند روز پیش مسئول جشنواره ای که میشناختمش و به نظرم انسان متشخصی بود
به خاطر باور هاش با من اصلا خوب برخورد نکرد
برام مهم نبود اما من در مقابل اون یک شرکت کننده بودم و اون یک مسئول
پس ربطی به اتفاقاتی که من هیچ نقشی درونشون نداشتم نمیتونه داشته باشه
من برای بی نگاهان بسیار تلاش کردم ولی پایانش چی شد ؟
همشون به خاطر حرف های دروغ دو نفر که وضعیت خوبی نداشتند به من پشت کردند
به خاطر همین همیشه میگم من اشتباهی افتادم توی دنیاشون
من تلاش می کردم برای بهتر شدن زندگیشون , ولی اونا تلاش می کردند برای زمین زدن من
و این همون چیزی هست که کسی باور نکرد
مخاطبی ازم پرسید چرا اصلا با بی نگاهان رابطه خوبی نداری ؟
گفتم من دوستان بسیار خوبی در بینشون دارم که به تک تکشون افتخار می کنم
ولی اکثریت با مهربانی و باور نکردن هر حرفی میونه خوبی ندارند
هر چیزی را که می شنوند باور می کنند حالا خوب یا بد
من همیشه نظرم اینه که شنیده ها تا ثابت نشن هیچ ارزشی ندارند
ولی متاسفانه نتونستم بهشون بفهمونم آدمها در شنیده ها خلاصه نمیشن
تا وقتی نتونیم این باور غلط را از ذهنشون پاک کنیم
فقر فرهنگی در مورد بی نگاهان از بین نخواهد رفت
کمی تامل
روزی داستان زندگیم را خواهم نوشت
و در جهان تو به دست باد خواهم سپرد
تا همان باد صبا برساند به نگاه آدمهای گذشته ام
تا برساند به زمزمه های آدم هایی که از خواندنش شرمگین خواهند شد
روزی داستان زندگیم را خواهم نوشت
از راز های مگوی سالهای غریبیم , از ناگفته های زمان سکوتم
می نویسم از قضاوت های اشتباه , از آدمهای هزار رنگ زندگیم
روزی که زیاد دیر نیست
از آدم هایی خواهم نوشت
که به خاطر دروغ هایشان , بد عذاب کشیدم
کسانی که سختی را به زندگیم بخشیدند
تا خودشان مکارانه در خوشبختی غرق شوند
روزی خواهم نوشت
از آدمهایی که با کردار بد , پندار بد , گفتار بد
خوشبختیم را , عشق وجودم را ربودند
و تو آن زمان به خاطر همه ی قضاوت های اشتباهت
در خود خواهی شکست , فنا خواهی شد
آن زمان دیگر راهی برای بخشش نیست
من از هراس رهایی دستانت زندگی کردن را فراموش کرده ام
این اجرا رو میتونید
با وارد شدن در لینک زیر بشنوید
سرزمینمان حال دلش خوب نیست
سرزمین پر از خشممان , دیگر دوست داشتنی نیستی
نفرت و دلهره بیداد می کند
حال آدمهایش خوب نیست
غصه و اشک بر وجودش همچو پیراهنی دوخته شده
دیگر خبری از لبخند های کودکانمان نیست
عشق به معنای واقعی از دیارمان رفته
بیا سفر کنیم
به سرزمینی
که حال آدمهایش خوب است برای زیستن
سفر کنیم به سرزمینی
که کودکانش به هر دلیلی می خندند و شاد زندگی می کنند
سفر کنیم به سرزمینی
که خبری از بیماری و واگیر , درونش نیست
روزی نباشد که خبر بدی منتشر شود
لحظه ای نداشته باشد
که با ترس و اضطراب شروع شود
بیا سفر کنیم
به سرزمینی که دلمان در آرامش غرق شود , خبری از طوفان و مواج شدن غمها نباشد
بیا سفر کنیم
به سرزمینی که
حرف اول و آخر آدمهایش
عشق و محبت و شادی باشد
اگر روزی چنین سرزمینی را در جهانم پیدا کنم
حتما سفر خواهم کرد
چه با تو , چه بی تو
محبوبم
همیشه از آدم های دوست نما هراس داشتم
انگار در حین ورود انرژی های منفی وجودشان را می فهمم
از همان آغاز دلشوره های زمان اجرای نفرتش وجودم را پر می کند
درست فهمیدی
باز هم حال دلم خوب نیست
دوست نمای دیگری باز هم از پوست بره بیرون آمد
و در برابرم گرگ شد
گرگی درنده و غیر قابل تحمل
من عادت دارم به این دوست نما های منزجر
درست وقتی می خواهی با باور های آغازین ورودش مقابله کنی
از جهان درونش اژدهایی بیرون می آید پر از تنفر, پر از غرور های بی جا
یکبار پرسیدی
چرا به هیچ دوستی اعتماد ندارم ؟
حالا به تو می گویم
دوستان عزیز متعهدم انگشت شمارند
و دشمن های دوست نما بسیار
در تمام بودن ها فقط از تو هیچ تردیدی به دل ندارم
منتظرم چرایش را خودت به من بگویی
واقعا چرا وقتی تو نیستی
من خیلی تنهام؟
بعضی از آدما ساده تر از حد تصور انسانیتند
یعنی یکدفعه یه رفتار هایی از خودشون نشون میدن
که باور نمی کنی انقدر ذهنشون غیر قابل پیش بینی باشه
بعضی وقتها باید خندید به رفتار های خارج از اندیشه
رفتاری که فکری پشتش نیست
تا بتونی بهش اهمیت بدی
مخاطبی برام نوشت
یه آشنایی داریم
هر وقت پسرش میاد با ما سلام و احوالپرسی کنه
مادرش عصبانی میشه و به سرعت از ما دورش می کنه
مبادا در دام عشق بی افته
خخخخ
نوشته بود چون همه ی متنهاتو خوندم
این دفعه که مادرش چنین برخوردی کرد
گفتم
آی چی شده ؟
شما اگه بخوای هم نمیتونی جلوی عشقُ بگیری
چون عشق بی مرز ترین آفریده ی دنیاست
هر جا که دلش بخواد میره
هر کاری که دلش بخواد میکنه
خونشو توی هر قلبی بخواد می سازه
پس نه خودتو از چشم خلایق بنداز
نه با این رفتارات آبروی پسرتو ببر
خخخخ
مخاطب عزیز
نگرانی والدین قابل احترامِ
ولی اینکه درست وقتی شما رو میبینه چنین رفتاری می کنه
خارج از اخلاق انسانیِ
ولی شما از همون بُعد نگرانی والدین بهش فکر کن
خدای مهربونم خودش میدونه
پازل سرنوشت هر کسی رو چطوری بچینه
پس به خودش توکل کن
در مورد این موضوع شاید سلیقه ها متفاوت باشه
یکی از رسم های بسیار افتزاح اینه که
اقوام و آشنایان درست و دقیقا از یک ساعت بعد از اینکه فردی از عمل جراحی بازگشته
هنوز خودشم نمیدونه کجاست , اصلا چی شده
میان ملاقاتش
آخه آدم چی به شما بگه
طرف خودش هنوز نمیدونه کجای جهان هستی گیر کرده
شصت تایی بهش میگن خوووووووبییییی ؟
تازه از اون بدتر
مینشینن دوره بیمار با هم خوش و بش می کنند
آهای
این بنده خدا که بین شماها خوابیده رو
زدن به انواع مختلف
و از جهات مختلف عملیات خیاطی روش انجام دادنااااااا
بعضی از اقوام و آشنایان که مدتها همو ندیدن به همین بهانه
جلسه تشکیل میدن
و احوالپرسی ها و خداحافظی های
قبیله ایشونُ رو می کنند
انقدر در این رسم فرد بیمار اذیت میشه
که هر طوریش بشه
میگه غلط کنم دیگه عمل جراحی انجام بدم
یکی از دوستان تازه بچش به دنیا اومده بود
هنوز مادر , بچشو ندیده بود
که کل اقوام و آشنایان قبیله ای حمله ور شدند ببیننش
ای کاش بعد از چندین هزار قرن
یه سری بیان این رسمُ ریشه کن کنند
حالا می خوای بری به دیدارش
بذار یه کمی بگذره یا در حد یه تماس تلفنی جویای احوالش بشو
به خدا بیشتر اونایی که به زندگی بر نمی گردند
به خاطر این رسم های بیخودیِ که باعث شده حالشون بدتر بشه
از نوع خوبشم میشه گفت
مثلا یه نفر خونه می خره
هنوز وسایل خونه رو نچیده
بازم قبیله ای حمله ور میشن که خونشو ببینند
آی بذارید طرف خودش بفهمه چی رو کجا گذاشته
بعدا حمله کنید بگین
خونش بد نبود ولی حیف اصلا توی چیدن وسایل خونه سلیقه نداره
به نظرم دوره ی رسم های غلط تموم شده
باید از نو رسم های مدرن امروزی برای آیندگان بسازیم
کمی تامل
تا دنیای خنده وانه های الکی بعدی
مواظب آرامش دلهاتون باشید
محبوبم
حال دلم خوب نیست
حال آدمی را دارم که میان جمعی اسیر شده
که منتظرند انتخابشان کنم
و تو دقیقا در پشت این جمع ایستاده ای
و به من زل زده ای
نمی دانی چه کنی , حیرت کرده ای از اشکهای گونه هایم
تو آن سوی این آدم های نا مربوط ایستاده ای
و ناتوان شده ای , از نجاتم
دستهایم را به سوی تو دراز می کنم
و ملتمسانه فریاد می زنم
تو را به خدا دستم را بگیر و به سمت خود بکش
دیوار آدم ها انقدر محکم و قدرتمند است
که ذره ای از فاصله ی بینمان کم نمی شود
فریاد می زنم
خدایاااااااا منو ببین
و تو همچنان تکیه زده ای به دیواری و نا امید در خود فرو رفته ای
این آدم های نامربوط
چه می خواهند از جانمان
محبوبم
از کجای قصه برایت بنویسم ؟
از وقتی رفتی ؟
یا نه
از وقتی بازگشتی ؟
تموم این لحظه ها
به رفته ها لعنت می فرستادم
و به نیامدن ها بد و بیراه می گفتم
آدمها چه می فهمیدند
عشق در یک نگاه , ماندگاریش تردید وار است
و
عشق در یک عمر
همان معنای دوست داشتن است
آدمها نمی فهمیدند
چه می گویم
من با عشق زیبای تو زیبا شدم محبوبم
و این دلیل کمی نبود
برای ماندن و بی یار شدن
به لحظه های نبودنت که خوب فکر می کنم
به نظرم
امیدواری آنقدر ها هم بد نیست
از وقتی بازگشتی
هراس نبودنت ؛ نداشتنت
بیمارم کرده
آدم هایی که اسیر حسادت روزگارند
با همان حس بیمارگونه
منتظرند تا دوباره
تو مسیرت را به دیگری بسپاری
چه خوب می شود وقتی
آنها هم تردید از دست دادن را تجربه کنند
آنوقت
مینشینم و یک دل سیر
نگاهشان می کنم
آدم لذت بردن نیستم
تو دیگر خوب می دانی
درست وقتی بد خواهترین هایم اسیر غم می شوند
دست به دامان خدا می شوم
تا رها شوند از غم روزگارشان
حالا در این سوی جهان تو نشسته ام
تا باور کنی
زندگی را با تمام بودن ها و نبودن ها دوست دارم
محبوبم
این روزا دیگه دغدغه زندگیم
شناختن یا نشناختن تو نیست
بودن یا نبودن تو نیست
این روزا دنبال یه آرامشی می گردم
که هیچ فکر مخربی توش نباشه
دنبال فضای فرا مجازی می گردم
که نه تنها حال دل خودم
بلکه تموم آدمای سرزمینم دلشون خوش بشه و به آرامش برسند
فضای مجازی دیگه برام جذاب نیست
از بس پر از خشم و دلهره شده
دیگه پی گیری اخبار برام جذاب نیست
چون اونجا هم جنگِ بین
حقیقتُ دروغِ
این روزا دارم تلاش می کنم
تموم دلایل نگران کننده ی بعد از تو رو از زندگیم پاک کنم
داشتم به این موضوع فکر می کردم
از خودم پرسیدم
راستی چرا آدما تا وقتی سنشون کمِ و کودکند با هم خوب و صمیمیند ؟
حالا پاسخ خودمو پیدا کردم
چون هیچ شغل , تحصیلات و ثروتی برای برتری وجود نداره
دنیای کودکان بزرگترین دنیای دوست داشتنیِ
چون هیچکس برتر از دیگری نیست
آدما هر چی دارند برای چند لحظه هم شده با هم شریک میشن
رویا هاشونو , حتی نداشته های زندگی هم میشن
ولی وقتی از اون دنیای قشنگ میان بیرون
دچار یک برتری ابلهانه میشن
و من هرگز نتونستم بفهمم
نتیجه ی تلاش های یک نفر
چرا باعث میشه حس برتری بر دیگری داشته باشه
هر کسی به اندازه توانمندی خودش خوشبختِ
حالا از این حرفا گذشته
قدیما با دست دادن و تکون دادن دست
به هم ابراز علاقه می کردیم
حالا با پسندیدن و پیام
که اصلا لذت بخش نیست
خلاصه خواستم بگم
تا وقتی دلامون از هم دوره هیچ اشتراکی بینمون نیست
کمی دلداده باشیم برای هم
از خلایق که بخواهم برایتان بنویسم
راستش
امروز وقتی داروخانه چی پوشش مشتری ها را مسخره می کرد
و زمزمه وار برای شاد شدن بانوی رنگین همکارش مثلا مزاح می فرمود
به این فکر می کردم که
قدیما میگفتند
شغل هر کسی نشون دهنده شخصیت اجتماعیشِ
ولی دنیای رنگین اون قدیما کجا
دنیای پرت این روز ها کجا
آدمهای عوضی آدمهایی هستند
که اشتباهی در مسیری قرار می گیرند
گاهی وقتها بعضی رفتار ها
باعث میشه بفهمیم
دنیای عوضی ها چقدر با دنیای آدم های واقعی فرق دارد
آدم های مسیر اشتباه
فقط دیگران را دچار تردید می کنند
و من حالا نمی دانم
تمسخر های داروخانه چی در هر بار مراجعه ,
نشون دهنده ی کدام مسیر اشتباهیست ؟
به قول ناصرالدین شاه سریال جیران
خلّص و تمّت
خخخخ
تا دنیای خنده وانه های الکی بعدی
مواظب آرامش دلهاتون باشید
عاشقی سخت ترین احساس دنیاست
اگه میگم برو برای خستگی های بعد از این وصال نگرانم
, به خاطره همه ی روزای دوست داشتنت خوشحالم چون مطمئنم کسی رو دوست داشتم که خبری از دردای روزگارم نداشت
سخت تر از همه ی این رویا های باور نکردنی اینه که
یه عمری توی چشمای کسی زل بزنی که از تهه قلبت دوستش داری منتظر لحظه ای باشی که بهش بگی تموم زندگیمی
یه دفه بذاره بره
وقتی ازت دور میشه به همه ی رهگذرای روزگارت بگه بی نگاه شد که نخواستمش
وقتی کسی بهت میگه نمی خوام بمونی معنیش این نیست که دوستت نداره می خواد بهت بگه
دلم نمی خواد به خاطره رنج روزگارم بشکنی
دلم نمی خواد فرهنگ غلط جامعه تو رو ازم بگیره
دلم می خواد بفهمی
عشق یعنی
به پای کسی که دنیا تو ساخته رویا تو لحظه لحظه توی وجودت پرورش داده بدون اینکه ذره ای اسیر غم بشه ازش دور بشی
نه تو مجنون واقعی هستی که بگی فکرای دیگران برام مهم نیست
نه من لیلی که بگم طاقت شکستنتو ندارم
فقط میگم
محبوبم
دیر اومدی عاشق کنی منو
محبوبم
این روز ها دلتنگی هایم برای تو کم شده
این روز ها کسی آمده
که نگاهش , صدایش , کلامش , حتی خنده هایش شبیه توست
عجیب مرا به یاد تو می اندازد
از صدایش آرام میشومُ از بودنش احساس امنیت می کنم
از حمایت هایش به اوج شادی می رسم
این روز ها خوب می فهمم
که خدا هم دلش برای ناله های دلتنگیهایم سوخته
آدمی را آورده که همه اش نشانه های توست
ولی افسوس تو نیستی
گاهی آنقدر غرق تو می شوم
که می خواهم با نام تو صدایش بزنم
با من حرف که می زند می افتم درون دنیای تو
او می گویدُ من رویای تو را لمس می کنم
ولی چه بد می شود
وقتی می پرسد , حواستان کجاست ؟
و من می خندمُ می گویم
همین اطراف
چه خوب می شود بعضی مواقع
شبیه آدمهایی شویم که ناجی احساس کسی بوده اند
انگار این روزها آدمِ شبیه تو را خیلی دوست دارم
ولی می گویند
اگر کسی را به خاطر دیگری دوست داشته باشیم
بدترین ظلم دنیاست
و من این روز ها ظالم دنیای خودم شده ام
برای رسیدن به کافه عشق تو
سالها را سپری که نه لحظه به لحظه لمس کردم
این اجرا رو میتونید
با وارد شدن در لینک زیر بشنوید
نویسنده , تنظیم , گوینده
- فهیمه رجبی
یه حرفی که از قدیما هنوز جا مونده
اینه
که آدما رو فقط در طول مسیر یا توی سفر میشه شناخت
توی خستگیا , گرفتاریا یا هر جاییکه نهایت طاقت یه انسان باشه
نمیدونم چطوری باید به این باور می رسیدم
که تو همسفر راه من نبودی
آره درست خوندی
همسفر راه کسی بودن راه بلدی می خواد
تو راهشو بلد نبودی
ازم پرسیدی
چرا وفادار دیگری بودم ؟
تو معنای وفاداری رو اصلا نمیدونستی
همسفر شدن قائده و قانون خودشو داره
اینکه هر وقت خوشحالی عشقتُ با سرگرم شدن دوستات شریک باشی
و
هر وقت ناراحتیُ تنها , یه عاشق واقعی
اصلا اسمش وفاداری نیست
آدما توی همین وفاداریا کم میارندُ از میدون عشق بیرون انداخته میشن
اینکه یه جایی
وقتی کسی کنارت بود
به احساسش توهین کنی
, وقتی کسی کنارش بود بفهمی اشتباه کردیُ خودتُ به هر دری بکوبی
اسمش وفاداری نیست
یا یه نفر هستُ میگه هستم ,
یا نیستُ زندگی دیگرانُ با افکار زشتش به هم نمیریزه
آره جانم
وفاداری یعنی
توی خوبُ بدش بمونی , چه بتونی , چه نتونی
وفاداری یعنی
حتی توی بدترین حال ممکنِ خودت , براش تکیه گاه باشی , چه بتونی , چه نتونی
اثبات وفاداری به یه همسفر روزگار
سخت ترین کار دنیاست
آدمها هیچوقت قدر کم بودن فاصله ها رو نمیدونن
یه وقتایی با بعضی آدما فقط یک قدم فاصله داری
با خودت فکر می کنی و میگی
حالا که هست
ولی یه روزی این فاصله ها جون تازه میگیرند و از غفلتت سوء استفاده می کنند
انقدر رشد می کنند و زیاد میشن
که دیگه نمیتونی دستاشو بگیری ؛ دیگه نمیتونی براش از لحظه های خوبت تعریف کنی
انقدر غریبه میشین که اگه یه روزی
دوباره یه جایی از روزگار فاصله ها دلشون برای دلتنگیات سوختُ دیدیش
ازش خجالت می کشی
بعد به خودت نهیب می زنی
اوهوی چته تو ؟
این همونه که این همه سال خودتو دنیاتو وقفش کرده بودیا
این همونه می فهمی ؟
این همه سال خدا رو قسم دادی یه بار دیگه ، یه باره دیگه
فقط یه قدم باهاش فاصله داشته باشی
ولی دیگه این فاصله به اندازه ی اون فاصله ی قبلی برات ارزشمند نیست
میدونی دوستش داری ؛ میدونی به خاطرش چه ها کشیدی
اما نمیدونی حالا چی بهش بگی
فاصله اینطوریِ درست وقتی , از اون همه خواستنات خسته میشه و یه لحظه از بینتون میره
که نمیدونی چطوری حرفای چند دهه رو یکدفعه بهش بگی
ولی من قراره یه روزی , یه وقتی
هر طوری که باشی , با هر کسی که باشی ,
فکرت هر چی که باشه
کافه ها رو بگردم
صندلی به صندلی , میز به میز
تا پیدات کنمُ
بهت بگم کاش میدونستی
تنها عشق موندگار من تویی