دو راهی زندگی
یه وقتایی زندگی خیلی بیشتر از حد تحملم سخت میشه
به قدری سخت که اصلا نمیدونم باید چیکار کنم
بین یه دو راهی عظیم قرار گرفتم
واقعا این دو راهی های زندگی هم جزء امتحانات الهی هست یا نه ؟
خدایا وقتشِ بهم تقلب بدی
بگو کدوم راه بهتره ؟
خیلی سخت تر از اینا ترس از انتخاب اشتباهِ
وقتی باید خودم به تنهایی تصمیم بگیرم
وقتی باید به کسی که هیچ حس مشترکی باهاش ندارم بگم صبر کن درست میشه
وقتی آدمای زیادی منتظرند تا بفهمند آخرش چی میشه
وقتی به آدمای کاذبی تکیه کردم که هر لحظه با جهلشون ممکنِ با خیانت کردن محکم زمینم بزنند
خلاصه اوضاع خوبی نیست
همه چیز در هم شده
امروز توی سالگرد مادرم
بعد از عبادتهای طولانی و ساعتها اشک ریختن
به خاطره دلتنگی برای مادرم گفتم
خدایا تو خودت میدونی من آدم امتحانات سختت نیستم
جان عزیزات بی خیال امتحان گرفتن از من شو
گفتی بهش بگو عاشقشی
گفتم با , بی خیالیش تحقیرم کرد
گفتی دلتُ بزن به دریا برو جلو بهش بگو تا حالا صبر کردم تو بیای نیومدی خودم اومدم
بهش گفتم
خندید و گفت چه خوش باور
گفتی
بگو بی نگاهی قصد سفر داره
بهش گفتم
گفت خوب که چی ؟
یا من به آدم اشتباهی تکیه کردم
یا تو نشونی غلط به قلبم دادی
امروز وقتی کسی که هرگز دلم نمی خواست در احساسم شریک بشه گفت
نمی خوای بی خیالش بشی ؟ اگه می خواست بیاد خیلی وقت پیش اومده بود
یا اینکه
حداقل از سرزمین تو نمی رفت یا هر لحظه با یکی دیگه نبود
ناخواسته داد زدم
تو حق نداری به احساس من توهین کنی
گفت
تا هر وقت منتظری باش ولی بدون یه نفر اینجا هست که منتظره تو برگردی
این قصه رو تمومش کن
و من باز هم در بهتی عظیم فرو رفتم
زیر لب گفتم
خدایا فقط تو میدونی هیچکس هیچکس ...